داستان کوتاه

ساخت وبلاگ

چند سال پیش که در دبیرستان های شمال شرق تهران تدریس می کردم تقریبا همه چیز، یکی از شاگردانم برایم در تکه کاغذی نه چندان پاکیزه نوشت "من هربار که شما را می بینم و حرف هایتان را گوش می دهم به خودم قول می دهم عوض شوم و از همان ظهر که به خانه می رسم درس و کتاب بخوانم. اما چند ساعت بعد که دیگر نمی بینمتان همه ی قول هایم فراموشم می شود. و باز که دوباره می بینمتان خیلی احساس گناه می کنم، اما در عین حال دوست هم دارم که باز ببینمتان چون خیلی بامزه حرف می زنید. خواستم بگویم غمگینم که نمی توانم خوشحالتان کنم چون همیشه شما من را خوشحال می کنید، البته اغلب از دیدنتان مضطرب می شوم از بسکه درس می پرسید و خدا خدا می کنم نیایید، اما دوستتان هم دارم خیلی و َضمنا اصلا هم باورم نمی شود بچه داشته باشید"... شاگردم شانزده سالش بود، بسیار زیبا بود، و بسیار هم زیبا تعارضات و تناقضات نهفته در ارتباطات انسانی را به تصویر کشیده بود. برایش یک کلمه بیشتر ننوشتم: "می فهمم".  همین. + نوشته شده در  شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۷ساعت 19:32  توسط   |  داستان کوتاه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delkhoshiii بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 18:06

برودری دوزی نمی دانم چیست، اما حتما چیز خوبی است و قشنگ است. یعنی هرچه باشد از دائما قصه خواندن و شبرنگ کردن خطوط بهتر است. مثل گلدوزی و روبان دوزی و هر دوختن و بافتن و کشیدن دیگری که احتمالا حواس هنر داستان کوتاه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delkhoshiii بازدید : 122 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 8:44

جمعه ای لواسان بودم. دم دمهای ظهر بود. صدای اذان از مسجدی که تا به حال ندیده امش به گوش می رسید. در ایوان دراز کشیده بودم، کف پاهایم را به دیوار سفید سیمانی می کشیدم و کتاب می خواندم. گاه گاهی هم مجلد داستان کوتاه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delkhoshiii بازدید : 110 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 8:44

عرق کرده بودی تو. داشتی حرف می زدی، یادم نیست از چه. از پروانه می نالیدی شاید و اینکه غذاهایش همیشه ی خدا جذابه ی نمک اند و با ده لیوان آب نمی شود خوردشان؛ یا شاید هم بالا و پایین آت و آشغال های پروین داستان کوتاه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delkhoshiii بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 8:44

 “هیچ کاری در دنیا سخت تر از وانمود کردن به دوست نداشتن کسی که دوستش داری نیست” این را به پریسا گفتم و از در خانه بیرون زدم و تا این دفتر املاکی که دورترین اسم دنیا به کارش را برای مغازه اش انتخاب کرد داستان کوتاه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delkhoshiii بازدید : 100 تاريخ : سه شنبه 16 بهمن 1397 ساعت: 8:44

به تمام آنهایی که "گذشتن و رفتن" می دانند حسودی ام می شود. آنها که بلدند فیلم تمام شده و نشده، کتاب خوانده شده و نشده، دیدار به پایان رسیده و نرسیده، دو سه خط تحلیل خلاصه و تمیز در جیب هاشان بگذارند و بلند شوند بروند پی زندگیشان. و وقتی هم که ازشان می پرسی "چطور بود؟" کوتاه ترین و کم عمق ترین جمله های عالم را باز گو کنند "هیچ چیز دیگر! مثل زندگی اکرم اینها بود! یک زوج که بچه دار نمی شدند و به جاش رفتند تمام پول مولها را گشتند و خوردند و چرخیدند". تمام. اینها از سعادت و موهبتی برخورداند به نام "غرق نشدن"، "هر چیز را به اندازه زیستن" ، "همه طرف زندگی را با هم داشتن" و چیزهایی شبیه به اینها. حال و روز من اما چگونه است؟! دقیقا به عکس! قفلم انگار در طول حیات! خری که مدام و گاه و بیگاه در گل فرو می ماند! مودبانه ترش می شود آهو در عسل! مثل شخصیت محوری کارتون "خاله ریزه" که ناگهان کوچک می شد و تمام کار وزندگی اش معطل می ماند و مختل می گشت، گیر می افتم به یکباره در هزار توی جزئیات! شدید ها! آنچنان که گویی دیگر هرگز رهایی ای در کار نیست و نخواهد بود هم! مثلا التماس چشم های فلان سگ در فلان سکانس مطلقا بی اهمیت، می تواند روزها میخ کوبم کند در جای خود و فاصله ام دهد با تمام استانداردهای رفتاری! تا آنجا که به شهادت همگان چهل دقیقه از خاموش شدن تلویزیون گذشته اما اینجانب هنوز توان برخاستن و کندن داستان کوتاه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delkhoshiii بازدید : 130 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 19:08

امشب فیلم "رگ خواب" حمید نعمت الله را دیدم. دوپاره ای بود که گویا وظیفه اش اول خوب کردن حال آدم و بعد به شدت بدکردن آن بود. به قدری شخصیت محور که پا به پای "مینا" تحقیر شدیم و زجر کشیدیم. پا به پا رفتن سخت است، می دانید؟ خیلی سخت... دیگر اینکه امروز کمی برف آمد. فقط کمی. اما همان هم خوب بود. سفید بود... و جانم برایتان بگوید داشتم در اتاق علی پرسه می زدم چشمم افتاد به کتاب "بیست بیست" اسدالله امرایی. بی دلیل دلم برای بیست سالگی ام تنگ شد...  همین دیگر، چیز بیشتری در چنته ندارم... + نوشته شده در  پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶ساعت 2:10  توسط   |  داستان کوتاه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delkhoshiii بازدید : 129 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 19:08

صبح صفحه ی اینستاگرامش را باز کردم دیدم نوشته "لحظه ی دیدار نزدیک است". آمدم گروه -تلگرام- عکس دو بلیط هواپیما را دیدم. تورنتو به آمستردام و از آنجا به مقصد تهران. شوک شده بودم. تمام قوای ذهنی ام را جمع و جور کردم حساب کنم بیست و پنج آگوست یعنی کی؟ نفهمیدم از کجا "امید جانم ز سفر باز آمد" دلکش را پیدا کردم و آنا زیر عکس ها رپلای کردم**... +جمعه ساعت یک و سی دقیقه ی صبح، بعد از یک سال و نیم برادرم داستان کوتاه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه دنبال می کنید

برچسب : مژده,جهان,خواهم, نویسنده : delkhoshiii بازدید : 130 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:02

ز دست رفته نه تنها منم درین سودا... امروز ساعت چهار و نیم بعد از ظهر در آن گرمای نابودگر میدان نوبنیاد تا چهارراه پاسداران را پیاده آمدم همه به شوق شمارش مقدار کالری ای که دارد از دست می رود، در آخرین قدم ها اما یک شیشه نوشیدنی گازدار  چاق کننده ی پر قند و شکر جلو دیدگانم ظاهر شد و نتوانستم مقاومت کنم در برابرش! همین! به همین سادگی! تباه شد یعنی آن همه رنج! که به قول دولت آبادی "زندگانی گویی فراهم داستان کوتاه...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه دنبال می کنید

برچسب : رفته,تنها,درین,سودا, نویسنده : delkhoshiii بازدید : 106 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 7:02

داستان کوتاه

یک اتاق خالی. خالی خالی. با جاروی دسته بلندی تکیه داده شده به کنج دیوار. و نور باریک و کشیده ی آفتاب روی زمین. دیگر هیچ. غبار است و غبار... جست و جو تکرار بیهودگی است.  یک نفر آمده همه چیز را با خود برده. همه چیز را. یک نفر که جای انگشتانش تا ابد روی دسته ی جارو باقی می ماند. یک نفر که بوی تنش در همیشه ی اتاق زنده است.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۶ تیر ۱۳۹۶ساعت 20:15  توسط   | 

داستان کوتاه...
ما را در سایت داستان کوتاه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : delkhoshiii بازدید : 124 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 23:01